کسی که سحرگاهان گلهای باغچه با نوازش او باز می شد،
کسی که شامگاهان با طنین خنده هایش ستاره ها چشمک می زدند ،
مهتاب تازه می شد و خورشید بهانه ای برای طلوع دوباره پیدا می کرد ،
چیزی از من نماند و تمام لبخندهایم با آخرین باد حزن انگیزی که در میان
خاطره هایمان وزید کوچ کردند،
کاش می دانستی ...
تو دلیل بودنم بودی ،
بهانه ی زیستنم ...
و بعد از کوچ دستانت چه می خواستی از من بماند ؟
از کسی که تمام زندگی اش شده خاطرات ...
روزش یاد تو و شبش غصه ی نبودنت ...
می دانی ...
تازگی نوروزم تو بودی ...
و زیبائی بهارم تو ...
با تو بود که باران در روز نخستین بهار تازه ام کرد ،
جوانه زدم و از تو شکفتم .
کاش از دستم بر می آمد که شتابان به سوی تو آیم و همه چیز را برایت
بگویم ...
کاش دیوار فاصله ای که میانمان کشیده شده فرو میریخت ...
و تو برایم می گفتی تمام ناگفته ها را ...
گفته هائی که احساس می کنم هرگز نخواهم شنید
8919 بازدید
11 بازدید امروز
10 بازدید دیروز
21 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian